علی اصغر حضوری مداوم و بی وقفه در جبهه ها داشت . او حتی حاضر نبود برای مدتی اندک، جبهه را رها کند و به اصطلاح مدتی هم در پشت جبهه به کارهای ستادی بپردازد . حتی ازدواج و وجود فرزندی نازنین که معمولاً پدر را وابسته به خود می کند هم نتوانسته بود او را به پشت جبهه بیاورد. بلکه بر عکس خانه و زندگی را به جبهه برده بود. وقتی پدرش از او می خواست که برای مدتی به پشت جبهه بیاید، پاسخ محراب به پدر در عین رعایت ادب، قانع کننده بود . او برای این که اثبات کند نسبت به دنیا بی تعلق است به پدرش گفت : «پدر جان! اگر به جبهه نروم، مغازه تان را به من می دهید ؟»
- بله به نامت می کنم ،
- پدرجان مغازه تان کم است ، باید یک ماشین هم برایم بخرید !
- حرفی نیست به شرط اینکه تو دیگر به جبهه نروی !
محراب با خنده ای که دل پدر را نیز آرام کند ادامه داد :« اینها که شما گفتی هیچ، اگر تمام اموال دنیا و متعلقات آن را نیز به من بدهید، برای یک لحظه حاضر نیستم آن را با اسلحه و جبهه و راهی که می روم عوض کنم.»
شروع جاذبهی مغناطیس حسینی، در روز اربعین است.۱۳۸۵/۰۱/۰۱