از طرف سپاه، برای انجام کارهایش یک ماشین به او تحویل داده بودند . هنگام آمدن به مرخصی و دید و بازدید از اقوام و آشنایان ، اجازه سوار شدن ماشین را به ما نمی داد و می گفت: «این وسیله ، متعلق به بیت المال است . شما در منطقه می توانید سوار شوید ، ولی اینجا نه .» یادم هست می خواستیم از خانه ی مادرم به خانه مادر ایشان برویم.راه کوتاه بود چون ماهمسایه آن ها بودیم . من در حالی که با یک دست زینب را بغل کرده بودم و در دست دیگرم ساکی بود ، پشت سر ماشین او پیاده حرکت می کردم .
خوف فرزند شک است...
و شک زائیده ی شرک
و این سه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند...
که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد
و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.